زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

ولادت باسعادت حضرت فاطمه (س)وروز مادر مبارک

    در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست مادرم! دعایم کن که با دعایت، دلم خانه دردها نیست                        ===============================                  مادرم , هستی من ,ز هستی توست تا هستم و هستی دارمت دوست !   سلام به دختر نازنینم روز مادر رو بهت تبریک میگم شاید الان که داری میخونی تو هم مادر شده باشی وبدونی که مادر بودن یعنی چی ؟؟ اینکه هر لحظه چشم از عزیزت برنداری و هرلحظه مواظبش باشی؟؟؟!!!! خوب د...
31 فروردين 1393

گشت وگذار با خاله افسانه

اول از همه اینکه بالاخره جیش 2 تشزیف فرما شدن وکلی خوشحال شدیم ببین مامانی با چه چیزایی ذوق زده میشه نخند!! حالا ایشالا خودت مادر میشی میفهمی خلاصه بعداز انجام عملیات زنگیدم به بابایی وگفتم که بالاخره زینب خانوم ترکیدن بابایی هم کلی خندید وگفت حالا خیالت راحت شد دیدی بچم هیچیش نیست؟؟؟؟؟؟ خلاصه خاله افسانه هم صبح اس داده بود که اگه بیکاری بریم ددر منم که پایه !!! گفتم باشه ساعت5 اومدن دنبالمون و اول رفتیم پارک یه دوری زدیم شما رو هم بردیم تاب وسرسره وکلی تو پارک چرخیدیم وعکس گرفتیم وبعدشم رفتیم کل چهارراه آزادشهر رو زیر پا گذاشتیم وساعت8/5 بابایی اومد دنبالمون که بریم خونه منم که دیگه نا نداشتم حالا خوب...
26 فروردين 1393

بخیرگذشت!!!

سلام به عشقم , به عمرم , که یه لحظه مریض بودنت رو نمیتونم ببینم 19 ماهگیت با یه تب شدید آغاز شد والان که 4 روز میگذره دوبار رفتیم دکتر 2تا آمپول خوردی و آزمایش خون وادرار هم دادی الهی مامانی واست بمیره کاش من جات مریض میشدم خدا هیچ مادری رو تو این شرایط قرار نده !!! واقعا این 3روز مثل زهر بود واسم وهر روز آب شدنت رو میدیم ومیسوختم الهی مامان فدات بشه عزیزم, خانوم کوچولوی من,,اون شبی که واست کیک درست کردم از همون شب شروع شد وتب کردی وبردیمت دکتر ودکتر گفت باید آمپول بزنی و شربت ایبوپروفن وشیاف هم نوشت وگفت همه رو سریع باهم استفاده کنین!!! یعنی دختر عزیزم تب 40 درجه کرده بودی الهی مادر فدات شه ساعت 3 نصفه شب بلند شدم دیدم تو تب داری ...
24 فروردين 1393

19ماهگیت مبارک ستاره ی من

                   واینک زینب 18 ماهگی را پشت سر میگذارد و وارد 19 ماهگی میشود مبارک باشه عزیزترینم, انگاری تازه تولد یک سالگیت گذشته ولی داریم نزدیک دوسالگی میشیم و دغدغه های من روز به روز بیشتر میشه اینکه باید از شیر بگیرمت و وهمچنین از پوشک ومن واقعا کلافه ام نمیدونم تا دوسالگی صبر کنم وبعد ازشیر بگیرمت یا اینکه الان بگیرم؟؟  آخه چند وقته اصلا غذا نمیخوری ومن نمیدونم واقعا چکار کنم خوب اینم چندتا عکس از زینب خانوم با لباسای عیدش:  وای مامان خسته شدم چقد عکس میگیری   واما زینب خانوم با لباس تابستونی  ...
20 فروردين 1393

نوروز 93 مبارک

                                   سلام به عزیزترین دختر دنیا سال نو مبارک عزیزم انشاالله که این سال جدید که آغاز خوبی داشت تا آخر برای هر سه تایی مون سال خوب پر از خیر وبرکت باشه والبته در درجه اول ,سلامتی!!!! اول یه نگاهی به سالی که گذشت بندازیم وتفاوت در زینب خانوم واینکه روز به روز داری خانوم تر میشی روببینیم : این از سفره هفت سین سال 92 که چون هنوز شما به این درجه از شیطنت نرسیده بودی رو زمین پهن شده بود...     اینم از زینب توپولوی خودم ماشاالل...
20 فروردين 1393

عکسهای 16 ماهگی

بالاخره یه فرصتی شد و شما گل دختر عزیزم اجازه دادین که مامانی یه سری به وبلاگتون بزنه ویکسری اخبار رو بنویسم تا فراموش نکردم .......... اینم چندتا عکس از دخترمون در ١٦ ماهگی راستش رو بخوای میخواستم کیک درست کنم ولی همین که اومدم موادش روبذارم بیرون از یخچال دیدم بابایی بایه جعبه شیرینی اومدخونه منم بیخیال کیک درستیدن شدم واما روز شنبه ساعت ٦ صبح دخترمون سحرخیز از خواب بیدار شد وبایه شمع وچندتا شیرینی ١٦ ماهگیت رو هم جشن گرفتیم اینم از این....     این اسباب بازی ها رو هم بابایی مهربون واسه دختری خرید همون شب تولد ١٦ ماهگی که مامانی کلی حسودیش شد وبزن دست قشنگه رو به افتخار بابایی ...
4 فروردين 1393

مهمونی

سلام دختر گلم  دیروز مامان جون وخاله جون زهرا وخاله جون الهه رو برای شام دعوت کردیم خونمون مامانی هم از صبح کلی زحمت کشید و کلی هم خسته شد اول اینکه چون خاله جون زهرا صبح ساعت 8 انتخاب واحد داشت به من گفته بود تا براش انتخاب واحد کنم برا همون از ساعت5/7 بیدار شده بودم بعد از انتخاب واحد یکم کارای خونه رو انجام دادم واز اونجایی که تصمیم داشتم ژله خورده شیشه درست کنم , دست بکار شدم و اول ژله ها رو درستیدم و گذاشتم تو یخچال تا ببنده بعد یهو دیدم شما بیدار شدی و از تو اتاق اومدی بیرون وبعد از یکم صبحانه خوردن آماده شدیم وباهم رفتیم بیرون تا قالب ویه سری چیزایی که میخواستم رو, بخرم, ولی کلی خسته شدم آخه شما ماشاالله خیلی...
4 فروردين 1393

پست همینطوری!!!!!!!!

سلام به گل دخترم امشب اومدم یه پست همینطوری بذارم وبگم که امروز صبح رفتیم خونه مامان جونی وشما باحانیه کلی بازی کردی والبته خیلی خیلی شیطونی کردی و خونه مامان جون طبق معمول هر هفته که شما دوتا وروجکا باهم هستین,,,,میشه 6تا خونه؟؟؟؟؟؟ من وخاله زهرا هم همش در حال جمع کردن اسباب بازی هایی بودیم که شما دوتا میریختین بودیم واما اینکه من برای ناهار پیتزایی که چند روز پیش درست کرده بودم رو درستیدم برا همه وکلی خوششون اومده بود وبه نظر خودم یه چیز نو ودر عین حال ساده ایه خلاصه اومدم تا دستورش رو بذارم برای افسانه جونم (مامان هیچکس) خوب بریم سر اصل مطلب مواد لازم: نان ساندویچ به تعداد نفرات قارچ    &nb...
4 فروردين 1393

این چند روز.........

سلام به دختر نازنینم والبته به بهترین دوستم افسانه جون (مامان هیچکس)وضمن عذرخواهی از دوست عزیزم که تولدش رو فراموش کرده بودم والان که به وبلاگش سرزدم خیلی شرمنده شدم خلاصه تولدت مبارک دوست عزیزم انشاالله در کنار همسری (آقا حمید) خوشبخت وسلامت زندگی کنی و 120ساله بشید                      واما روز سه شنبه که رفتیم عروسی پسرعموی بابایی ومامانی ونزدیک ساعت 12/5 اومدیم خونه و شما که اینقدر رقصیده بودی خسته بودی وخوابیده بودی منم خوابیدم دیگه !!!! چون فرداش یعنی 4شنبه خونه دوست مامانی راضیه جون دعوت بودیم البته فقط من وشما برا همون ساعت نزدیکا...
4 فروردين 1393
1